دانش آموز شهید عباسعلی عجم نمايش تمام شده بود؛ اما مردم، توي مسجد ميخ شده ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد محمود عجم
دانش آموز شهيد محمود عجم در فضاي ده، صداي الله اكبر گُر گرفته بود. محمود ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد محمد عجم
دانش آموز شهيد محمد عجم «بابا! محمد!» نگاه که كردم، دیدم وسط گودالِ آب دارد ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد احمد عباس نژاد
دانش آموز شهيد احمد عباس نژاد ـ«دیگه نمی خوام این بیاد اینجا. آدم احمقی که ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد احمد صغيرزاده
دانش آموز شهيد احمد صغيرزاده دورش جمع شده بودند، دهان گرمي داشت. بچّه هاي پايگاه ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید حسین صادقی
دانش آموز شهید حسین صادقی تا مدرسه راه زيادي داشت. اگر چه پدرش كارگر ساده ...
ادامه مطلب »خاطرات دانشآموز شهید محمد صادقی
دانشآموز شهید محمد صادقی صبحانه را برده بودم. استخر كوره پر از آب بود. بر ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید مهدی شهامتی
دانش آموز شهید مهدی شهامتی حاج آقا! اگه اجازه مي دين به لحظه وقتِتُونو بگيرم» ...
ادامه مطلب »خاطرات شهيد هادي شريفي
شهيد هادي شريفي گريههايي كه در گلو فرو كوفته ميشدند، از خواب بيدارم كرد. كنجكاوانه ...
ادامه مطلب »خاطرات شهيد مسعود شرافت
شهيد مسعود شرافت تازه از راه رسیده بودم. گفتم یه سری به بچّه ها بزنم ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد محمد سالاري
دانش آموز شهيد محمد سالاري بزرگتر بود؛ اما حرفش حرف حسابي نبود. نگاهها به سمت ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد اسماعيل زحمتكش
دانش آموز شهيد اسماعيل زحمتكش « مامان!من پيش دوستام مي رم. كاري ندارين؟» « باشه ...
ادامه مطلب »