خاطرات دانش آموز شهيد احمد عباس نژاد

دانش آموز شهيد احمد عباس نژاد

ـ«دیگه نمی خوام این بیاد اینجا. آدم احمقی که دوست رو از دشمن تشخیص نمی ده، ارزش نداره باهِش دوست بشی.»

خواهرش چیزی نگفت.می دانست که برادر نوجوانش علاقه ی زیادی به آیت ا…بهشتی دارد.

ـ«آخه چکار کنم . این دختره خودش می آد که مثلاً کمک کنه قالی ببافیم. خوب این بنده خدا هم از نادونیشه که به بهشتی فحش می ده.پا به فرش ما هم داره . نمی شه که چیزی بگم.»

ـ«همین که گفتم؛ دیگه رابطَتو باهِش قطع کن!»

به ندرت پیش می آمد که احمد این قدر از کوره در برود؛ ولی این بار حق با او بود.

*****

همه ی دکترا ناامیدمون کردن. گفتن:«این غده جای خطرناکیه. نمی شه عملش کرد.»

آخرین بار، برده بودیمَش بیمارستان امام رضا.یکی از دکترا گفت:«من عملِش می کنم.»

روز عمل که شد، رفتیم  حرم. خیلی نگران بودیم. از امام رضا شفایش را طلب کردیم.

وقتی برگشتیم بیمارستان، تا سه روز اجازه ی ملاقات به ما نمی دادند. هیچ چیزی هم به ما نمی گفتند.داشتیم از نگرانی می مردیم.

بالأخره روز سوم، گفتند به هوش آمده.دکتر گفت همین الأن می توانید ببریدَش.تعجب کردیم.

ـ«چرا این قدر زود!؟»

احمد شفا گرفته بود. هیچ اثری از غده در گلویش نبود.

*****

رفته بودند کشتمان. زیر سایه ی درخت،نسیم ملایم شُرشر آب؛ جداً که چنین مطالعه ای کیف خودش را دارد. ظهر شده بود. داشتند اذان می گفتند.

ـ «حسین! نظرت چیه، یِه نماز جماعت بخونیم؟»

حسین گفت:«حرفی ندارم؛ به شرط این که پیشنماز خودت باشی.»

نماز جماعت برپا شد و احمد پیشنماز. حتماً فرشنگان هم پشت سر این دو نوجوان به نماز ایستاده بودند.

«الله اکبر!»

*****

جزیره ی مجنون، عملیات بدر، بی سیم چی شده بود.در حالی که بچه ها سعی می کردند از تیررسِ دشمن مصون بمانند، به جلو حرکت می کردند.

احمد داخل یکی از قایق ها بود. سیمِ بی سیم همچون حرکتِ نَی ها این طرف و آن طرف می رفت. لحظه به لحظه با کلمات رمزی عملیات گزارش می شد.

احمد همان طور حواسش به وقت نماز هم بود.وضویش را که گرفته بود. چه خوب بود، باز هم پشت سر خردسالیش به نماز ایستد.این بار باید به حسین اقتدا کند.

اینجا روی آب است و گرماگرم جنگ. در این وضعیت مُهری پیدا نمی شود. مهری حواله اش شد. داغ بندگی بر پیشانیش زدند. باید سجده ی شکر به جا می آورد.سر بر آب ها گذاشت.قایق واژگون شد.خون اطراف قایق را فرا گرفت.احمد به اَحَد پیوست.

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme