خاطرات دانش آموز شهيد محمد عجم

دانش آموز شهيد محمد عجم

«بابا! محمد!»

نگاه که كردم، دیدم وسط گودالِ آب دارد دست و پا مي‌زند. دست انداختم و كشيدمَش بيرون.تازه اول راه رفتنش بود.سر و تَهِش كه کردم، نفسش بالا آمد.

بار دیگر،پنج شش سال بیشتر نداشت كه باز افتاده بود توي خزينه، خزينه‌ي حمام. آوردَمِش بيرون. باز هم خدا به او رحم کرد. سومين باری که خدا به او رحم کرد،وقتی بود که محمد را از داخل آب در جزیره ی مجنون درآورده بودند.ما خیلی  منتظر او بودیم.وقتی رسیده بود شهرستان، سرِ دست بلندش کرده بودند.نه تنها من و مادرش که همه می گفتند:

این گل پر پر ِ ماست            هدیه به رهبر ماست

به ما گفته بودند محمد در اثر زخم گلوله و ضعف در آب ها خفه شده و بهتر است که بگویم؛ شهید شده.

*****

مأموريت سختي بود. قرار بود، قبل از عمليات محمد و سه چار تا از بچه‌هاي تخريب براي پاكسازي تا نزدیک مقرّ عراقی ها پیش روند؛ حالا ديگر در چند قدمي دشمن بودند.

سيم خاردارها ‌بايستی قطع مي‌شد؛ اما نه، امكان نداشت. حدّاقلّش اين بود كه صداي قطع شدن سيم‌ها نيروهاي بعث را متوجّه آنها مي‌كرد.

محمد گفت:« توكّل به خدا!»

دسته‌هاي اهرميِ سيم‌چين فشرده شد. به محض اين كه صدايي مي‌خواست بلند شود، چند تا از قاطر‌هايی كه براي حمل مهمات عراقي‌ها استفاده مي‌شدند، پايشان را در لحظه‌ي حساس،به زمين می زدند.

سيم ها يكي پس از ديگري قطع شد، ولي سُم ضربه های این حیوانات خدا، به امدادشان می آمد.

كار بچه‌ها تمام شد و كار قاطرها كه از طرف خداوند مأموريت داشتند همچنين.

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme