شهید حسن حاجعلی، فرزند علیجان و عذرا، در ششم شهریورماه ۱۳۴۴ در خانواده ای کشاورز و مذهبی در روستای بُرجوک از توابع گناباد، پا به عرصه ی وجود گذاشت. (۱) وی سومین فرزند خانواده بود. دوران کودکی را در زادگاهش سپری نمود. به دلیل عدم وجود مدرسه در بُرجوک برای تحصیل به روستای اُستاد رفت و دوران ابتدایی و راهنمایی ...
ادامه مطلب »آرشیو برچسب: شهید
مختصری بر زندگینامه شهید محمد حسین بقایی
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۴ ، در شهر بیدخت از توابع گناباد، کودکی به دنیا آمد که نام او را محمد حسین گذاشتند. پدرش محمد رضا و مادرش حبیبه بود.(۱) تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی در بیدخت به اتمام رساند. پس از ترک تحصیل در مشهد مشغول به کار کفاشی گردید. در دوران کودکی بسیار پر جنب وجوش و ...
ادامه مطلب »مختصری بر زندگینامه شهید محمد بقایی
محمد بقایی – فرزند محمد حسن وخدیجه – در دومین روز سال ۱۳۱۲ ، خورشیدی ، در خانواده ای متدین و صمیمی در بیدخت ، از توابع گناباد متولد شد. محمد ، تحت تربیتی اسلامی پرورش یافت و دوران کودکی ونوجوانی را که پشت سرگذارد، شغل بنایی را برای خود اختیار کرد. او از نعمت سواد ، محروم بود. مهمترین ...
ادامه مطلب »مختصری بر زندگینامه شهید مهدی جوانبخت
شهید مهدی جوانبخت، فرزند محمد حسین و ربابه ، در تاریخ ۱۳۴۵/۰۱/۰۱ ، در روستای دلویی از توابع شهرستان گناباد در یک خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود.(۱) مهدی تحصیلاتش را تا اول دبیرستان در زادگاهش ادامه داد و همزمان با تحصیل به دلیل اینکه پدرش فوت کرده بود؛ کارگری میکرد تا کمک خرج خانواده اش باشد.(۲) او در ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۱)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی : صدیقه صغیرزاده ،خواهر شهید موضوع : اولین و آخرین نامه مدتها بود که برادرم در جبهه بود. لشکرهای متفاوتی عوض کرده بود و آموزشهای متفاوتی دیده بود. نهایتا تخریب چی و بالاخره فرمانده گروه خودش در اطلاعات عملیات لشکر۵ نصر . از ابتدا که به جبهه رفته بود گفته بود من جای بخصوصی ندارم ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۲)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: حسن ایرانی ،همرزم شهید ۲/۳ ۸۷ عنوان خاطره : «احترام به والدین» احمد آقا احترام خاصی برای والدین خود قائل بودند و همیشه تلاش می کرد که آسایش واقعی آنان را حفظ نماید.در یکی از دفعاتی که ایشان از جبهه برگشته بود در ساعت اولیه بعد از نماز صبح به همراه اقای حسن قاینی ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۳)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «امانت» پسرم با شهید ایرانی خیلی صمیمی بودندو هنگام رفتن به جبهه می امدند خانه ما و بیشتر با هم بودند.سری اخری که شهید ایرانی در منزل ما بودند به این شهید بزرگوار گفتم «محمد آقا من احمد را به شما می سپارم و او را از ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۴)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «خبر شهادت » پسرم احمد شهید شده بود ،شبی که محمد ایرانی شهید شده بود،من خواب دیدم که فرزندم احمد در خانه ما نشسته و لباس سیاه پوشیده و گریه می کند .علت گریه را که پرسیدم گفت:مگر شما نمی دانید که بهترین دوست من (منظور محمد ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۵)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «کار کردن عبادت است» پسرم با شهید نقوی بدون اینکه ما متوجه بشویم به کارگری می رفتند. صبح زود از خانه بیرون می رفتند گفتم ،شما کجا می روید؟ که هر روز اینقدر زود بیرون می روید ؟گفت :«لابد یک کاری داریم که می رویم بیرون» بعد ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۶)
خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: صدیقه صغیرزاده ،خواهر شهید عنوان خاطره : «علم کاربردی» یک روز من متحیر به این طرف و ان طرف می رفتم و دنبال چیزی می گشتم . شهید احمد به من گفت دنبال چی می گردی ؟ هنوز کوچک بود تقریبا کلاس اول یا دوم راهنمایی. به او گفتم یک رُلت می خواهم (وسیله ...
ادامه مطلب »