خاطرات شهید مسعود شرافت(۳)

خاطرات شهید مسعود شرافت

راوی:مهندس مهدی روحبخش دوست و همرزم شهید

موضوع:اعزام و شهادت

پس از دوران راهنمایی من با توجه به علاقه ای که به کارهای فنی داشتم به هنرستان رفتم که دیدم شهید شرافت هم علاقمند به هنرستان در آنجا ثبت نام کرد. سال دوم هنرستان بودیم که موضوع اعزام کاروان های راهیان حضرت محمد ( ص ) با تبلیغات گسترده و یکسره نمودن تکلیف جنگ در رسانها انجام می پذیرفت یک روز شهید به من گفت من هم تصمیم گرفتم به جبهه اعزام شوم و پس از مدتی دیدم که در اعزام ما ثبت نام نموده و به اتفاق به جبهه اعزام شدیم در اعزامی که داشتیم آقای عباس زاده ریاست آموزش و پرورش وقت، جناب آقای قلی پور دبیر ادبیات جناب آقای پردل دبیر عربی نیز با ما همراه بودند ومن و شهید مسعود کتابهایمان را به همراه بردیم، که در منطقه در فرصت های مناسب از درس عقب نباشیم. حتی یادم هست که در مسیر حرکت که از گناباد به مشهد حرکت میکردیم، آقای عباس زاده به من و ایشان داخل اتوبوس درس شیمی و آقایان قلی پور و پردل درس عربی و ادبیات میدادند به مشهد رسیدیم قرار بود. با قطار به منطقه اعزام شویم که یک روز حرکت ها به تاخیر افتاد و مجبور شدیم به منزل آقای قلی پور در مشهد برویم در این اعزام به ما کفش کتانی داده بودند و من با شهید مسعود و آقای حسن ایرانی تصمیم گرفتیم همراهان را اذیت کنیم. از آنجا که منزل آقای قلی پور دو طبقه بود و سرویس بهداشتی در طبقه پایین تصمیم گرفتیم بندهای کفش ها را به هم گره زده و هنگام نماز که دوستان خواسته باشند به طبقه پایین برای سرویس بروند از پله ها سقوط کنند ولی امان از صبح روز بعد جناب آقای عباس زاده که سعی نموده بود سریعتر جهت وضو اقدام کند. با پوشیدن کفش های بهم گره خورده دچار مشکل می شود و تا چند ساعت دنبال کسی می گردند که این کار را انجام داده. نهایتا با عصبانیت بند کفش های موجود را پاره می کنند.

در نهایت به جبهه اعزام و در آموزش های متعدد نظامی و عقیدتی شرکت داشتیم و پس از چند روز به پادگان ظفر در ایلام اعزام شدیم. در پادگان مجدد آموزش های نظامی و راهپیمایی شبانه داشتیم. ساعاتی که در اختیار خودمان بودم نیز می بایست به مجتمع آموزشی که آقای عباس زاده ریاست آنرا به عهده داشت می رفتیم و درس می خواندیم یادم هست یک روز که قرار بود ساعت سه عصر در محل مجتمع باشیم. بدلیل خستگی نرفتیم، ساعت سه و نیم  بود که دیدیم کسی ما را از خواب بیدار می کند. چشمانم را باز کردم دیدم جناب آقای عباس زاده بالای سر من و شهید شرافت ایستاده و صدا می زند چرا سر کلاس نیامدید. خلاصه با عذرخواهی و کلی خجالت بلند شدیم آقای عباس زاده گفت، سریع دست و صورت خود را شسته و همین جا به شما درس دهیم و شروع به تدریس نمودند. یادم است که در حین تدریس خمیازه کشیدم و آقای عباس زاده هم دستشان را تا انتها در دهانم فرو بردن پس از گذراندن دوره آموزش نظامی به منطقه اهواز اعزام و در پادگان شهید برونسی ۱۵ کیلومتری اهواز مستقر شدیم. و گردان ها سیف ا… به فرماندهی سردار شهید حسینی و معاونت آنرا برادر جواد کرمانی بر عهده داشت اکثر بچه های گناباد در گردان نصرا… به فرماندهی شهید بزرگوار که در سیستان و بلوچستان به اتفاق شهید شوشتری به شهادت رسید سردار محمد زاده بودند ما خیلی تلاش نمودیم. به آن گردان برویم که میسر نشد و خلاصه به ما اعلم نمودند که قرار است در عملیاتی شرکت کنیم. من و آقای ایرانی چند بار اعزام شدیم ولی شهید شرافت اعزام اول بود.  فرماندهی گردان به نیروها اعلام نمود که قرار است یک گروهان ویژه تشکیل دهیم و هرکس علاقمند است در این گردان ثبت نام کند. و من ثبت نام نکردم پس از چند روز متوجه شدم شهید شرافت در گروهان مذکور ثبت نام کرده و کلی با او بحث کردم من به خاطر ….. در آن گروهان ثبت نام نکردم شما چگونه این کار را کردی خیلی اصرار داشت جزء گروه خط شکن باشد، پیگیری که نمودم اسم ایشان را از گروه ویژه خط زدم و ایشان در دسته خودمان به سمت منطقه عملیاتی اعزام شدیم. ما را به شهر خرمشهر بردند و در مکانی به نام پنج طبقه های بتنی در حال ساخت،استقرار یافتیم که عملیات که برای ۴ آغاز و ساعت ۴ صبح دیدیم که عملیات ناموفق بوده و عراقی ها از حمله خبر داشتند و تعداد زیادی از دوستان از جمله شهید ایرانی ، سالاری، مجید نمازی به شهادت رسیدند و پس از چند روز لشکر تصمیم که به کلیه نیروها مرخصی بدهد و من به اتفاق شهید شرافت و آقای ایرانی به گناباد آمدیم و پس از یک هفته مجدد به منطقه برگشتیم و در اینجا بود که در عملیات کربلای ۵ شرکت نمودیم شب عملیات ما را به نزدیکی خط مقدم بردن داخل سوله های به شکل مثلث که ارتفاع آن یک متر بود استقرار دادند. طول سوله حدود ۱۰ متر بود که با تمام تجهیزات می بایست قرار می گرفتیم و تا فردا شب کسی اجازه بیرون آمدن از داخل سوله را نداشت . خلاصه با تمام مشقات شب از داخل سوله بیرون آمدیم و عملیات شروع شد من و شهید شرافت لبه آب منتظر قایق بودیم که ناگهان یک نفر غواص ( ایرانی ) با تمام تجهیزات از داخل آب مقابل ما بیرون آمد و در این لحظه به دلیل غافلگیری ما خیلی ترسیدیم. خلاصه از این لحظه به بعد من شهید شرافت را گم کردم و خیلی بدنبالش گشتم، اثری از ایشان نبود گردان که به عقب برگشت از جناب آقای مجتبوی پرس و جوی مسعود را داشتم، که گفتند مجروع شده و به عقب منتقل شده،  که خیالم راحت شد . ولی هنگامیکه به گناباد آمدیم دیدم که ایشان شهید شده و زودتر از ما نیز به گناباد منتقل و تشیح جنازه شده و حتی من در این مراسم نبودم و این شد که تصمیم گرفتم یاد و خاطره ایشان همیشه با خود داشته باشم و در سال ۱۳۷۹ که فرزند پسرم بدنیا آمد او را بیاد شهید شرافت عزیز، “مسعود” گذاشتم.

یک خاطره جالب یادم رفت و روز اعزام من و مسعود تصمیم گرفتیم که از پدرانمان خداحافظی کنیم . با چرخ مسعود به بنیاد ۱۵ خرداد رفتیم با پدر من خداحافظی نمودیم. از کوچه پشت فرمانداری آن موقع به سمت میدان فرمانداری و بانک مسکن که پدر شهید شرافت ریاست آنرا بر عهده داشت می رفتیم. که یک لحظه به مسعود گفتم  محکم بشین و سعی کردم از روی تپه شنی که کنار خیابان بود، عبور کنم که ناگهان به زمین سقوط نمودیم. چرا که از طرف دیگر تپه خالی شده بود.دسته دوچرخه شکست و در گلویم فرو رفت. مسعود چرخ را بانک مسکن گذاشت و من راهی بیمارستان شدم و گردنم دو بخیه خورد و با همان حالت به سمت جبهه اعزام شدیم.

یک خاطره دیگر نیز یادم آمد و آن ایثارگری شهید شرافت بود. در هنگام اعزام داخل حرم ساک مرا زدند و مجبور شدم بدون ساک به جبهه بروم.

در داخل فطار که بودیم، شهید شرافت دو عدد ژاکت به اصرار به من هدیه داد. زمستان بود و هوا سرد. هنوز هردو ژاکت را دارم.
خاطره جالب دیگری که از شهید شرافت به یاد دارم، احترام ویژه به ما بود . هنگامی که در پادگان ظفر بودیم. بعد از ظهر فوتبال بازی می کردیم و معمولا من و مسعود از یک تیم بودیم هر روز ایشان حدود ۴۰ دقیقه قبل از اذان خداحافظی می کرد و می رفت. یک روز حس کنجکاوی من گل کرد و او را دنبال کردم، ببینم کجا می رود. دیدم رفت وضو گرفت و داخل نمازخانه شد و شروع به نماز خواندن نمود. یادش بخیر هنوز آن لحظه و مکان نمازش را در خاطره دارم چرا که یکی از همان شب ها بود که در صف نماز جماعت بودیم و تقریبا همان مکانی که شهید مسعود نماز می خواند دیدم نفر کنارم در حین سجده حالت عرفانی دارد که از دوستان نام او را جویا شدیم گفتند برادر فرومندی جانشین لشکر است که در عملیات گکربلای ۵ در همان محدوده ای که مسعود شهید شد ایشان نیز به شهادت رسید.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme