شهدای دانش آموز

چفیه متبرک؛ خاطره ای از شهید غلامحسین راهواره

خاطرات شهید غلامحسین راهواره راوی :حوا دلاور مادر شهید موضوع خاطره چفیه متبرک پسرم  روز اعزامش به من می‌گفت شما بجای اینکه  سر راه من بیایید بهتراست به نماز جمعه بروید.اینطوری خیلی بهتر است .مرا به نماز جمعه برد.سر و رویش را بوسیدم .پیشانی اش را بوسیدم و خداحافظی کرد .دوباره برگشت  من یک چفیه به گردنم انداخته بودم .گفت ...

ادامه مطلب »

خواب پدر؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

پدر در عالم خواب، در اردوی زیارتی مشهد در خواب دیده که شهید از قبر خود بیرون آمد و گفت:این بار چادر بزرگی زده ایم. روی چادر ها به ما بود و پشت چادر به حرم امام رضا(ع) بود. گفت هر کس بیاید جا می شود. این بار همه جا می شوند در داخل چادرها. بعد فهمیدم که زیارت ما ...

ادامه مطلب »

انجام نماز و روزه؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

شهید با وجود سن کمش به نماز و روزه خیلی اهمیت می داد. هنوز ۲ یا ۳ سال مانده بود که به سن تکلیف برسد که روزه می گرفت. خیلی اصرار می کردم که روزه نگیرد، چون توانایی نداشت. اما او گوش نمی کرد. همیشه همراه پدرش به مسجد می رفت و از کوچکی نماز و قران می خواند و ...

ادامه مطلب »

تهیه قاب عکس؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

سال آخر دبستان (پنجم) بود که برای تکمیل پرونده عکس لازم داشت. برای گرفتن عکس به عکاسی رفته بود. وقتی که آمد. بجای عکس ۴*۳ یک قاب عکس بزرگ که الان هم هست، آورد. من با او دعوا کردم ولی با حالت معصومانه ای گفت: مادر نگران نباش. این عکس حتما روزی به درد تو خواهد خورد. حالا با دیدن ...

ادامه مطلب »

خواب شهادت؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

بعد از اینکه دوره آموزشی را تمام کرد. شبی که وارد خانه شد و خوابید در عالم خواب دیده بود که “شهید پور ازاد” با یک موتورسیکلت آمد و او را سوار کرد و با خود برد. صبح خوابش را تعریف کرد .من برایم قطعی شد که او شهید می شود و بر نمی گردد. همان روز صبح جمعه بود ...

ادامه مطلب »

مصاحبه با یکی از همرزمان شهید ابوالقاسم فضلی

از چه زمانی با شهید ابوالقاسم فضلی همراه بودید؟ از همان ابتدای کودکی آیا شاهد تغییر و تحولات در رفتار و شخصیت او هم بودید؟ البته بله زمانی که ما دوران تحصیلی دبستان و راهنمایی را تمام کردیم، با هم بودیم بعد هم که جنگ شروع شد از ۱۳ سالگی با همدیگر به جبهه رفتیم چهار بار با هم به ...

ادامه مطلب »

رفتن به کربلا؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم فضلی

ابوالقاسم فضلی به مدت دو سال در جبهه حضور داشت. بسیار خوش اخلاق و شوخ بود و نمازهایش را اول وقت می خواند و ما را هم با خود به نماز جماعت می برد. کسی که از او چیزی می خواست زود آن را انجام می داد. دفعه ی آخری که از جبهه آمده بود(سال ۱۳۶۳)، دوربین را گرفت و ...

ادامه مطلب »

مختصری بر زندگی نامه شهید حسن حیدری

در پنجم فروردین ماه سال ۴۴ ، در هوایی بهاری در خانواده‌ای مستضعف در روستای رهن از توابع گناباد کودکی پا به عرصه وجود گذاشت . پدرش غلامعلی و مادرش معصومه نام نیکوی حسن را بر وی نهادند. دوران ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و به دلیل نبود مدرسه راهنمایی در آنجا ، تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی شهید ...

ادامه مطلب »

مختصری بر زندگی نامه شهید پرویز دلاوری

شهيد پرويز (رضا) دلاوري فرزند شهسوار و صاحب جان در تاريخ ۲/۱/۱۳۴۶  در روستاي چاه نمک از توابع شهرستان گناباد در خانواده اي کشاورز و متدين ديده به جهان گشود.(۱) قبل از انقلاب به دليل کمي سن فعاليت چنداني نداشت؛ شبها همراه با ديگر بچه‌هاي سپاه در محل ، نگهباني مي‌داد؛(۲) در پايگاه شهيد بقايي به صورت مستمر فعاليت مي‌نمود.(۳) ...

ادامه مطلب »

مختصری بر زندگی نامه شهید اکبر قاسمی

شهيد  اكبر قاسمي  – فرزند اسماعيل و ماه جان  – در تاريخ ۱۳۵۰/۰۶/۲۰ (مصادف با شب۲۱ ماه رمضان) در روستاي بيمرغ  از توابع شهر گناباد ديد ه به جهان گشود. دوران ابتدايي را در مدرسه ميرزا كوچك روستاي اروك ، راهنمايي را در مدرسه ی جواد الائمه و سال اول متوسطه را در دبيرستان شهيد بهشتي گناباد سپري نمود. احتمالاً ...

ادامه مطلب »
bigtheme