شهید هادی قاسمی – فرزند مُراد و ماهبیگم – در مهر ماه سال ۴۷ در مشهد دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران ابتدایی ،راهنمایی را در مدرسه حافظ مشهد(۱)و بعد از عزیمت به گناباد ،سال دوم متوسطه را در دبیرستان شهید بهشتی گذراند.(۲) هادی فردی با صداقت ،باهوش و در حقیقت معلم اخلاق بود.از سال پنجم ابتدایی فعالیت ...
ادامه مطلب »آرشیو برچسب: آموزش و پرورش گناباد
خاطرات دانش آموز شهيد غلامرضا جمالان
دانش آموز شهيد غلامرضا جمالان دست داد. پینه و زمختیِ دست محمد حسین رقّتی به دلش انداخت. ـ «خدا قوّت مرد خدا!» ـ «خدا نگهدار!» اين را كه محمدحسين گفت لبخندي بر صورتش نشست. ـ «راستي! چه خبر از شهر؟» مرد هم ولايتي شانهاي بالا انداخت و گفت: «چه خبر ميخواد باشه؟ تظاهرات، راهپيمايي.» تظاهرات ديگه چيه؟ هيچي يه عده ...
ادامه مطلب »خاطرات دانشآموز شهید غلامرضا جمالی
دانشآموز شهید غلامرضا جمالی ـ «ببين دايي! نميخواد بري جبهه؛ فعلاً درستو بخون! تموم که شد، سربازي مييای تربت، پيش خودم.» توي حياط بودن. غلامرضا به شوخي دايي رو گرفت و پشتِشو رسوند به خاك؛ همون طور كه دست دایی رو، رُو سينَهش فشار می داد، گفت: «ديدين زورم از شما بيشتره؟ شما به خاك افتادین؛ منَم می خوام به ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهيد عبد الحسین علیپور
دانش آموز شهيد عبد الحسین علیپور ـ« راستی همسایه! شما هم شنیدین زن محمد علی پاش سبک شده؟» زن کربلایی در حالی که برای جارو کردن دمِ در چادرش را پشت سر گره می داد، گفت:«راست می گی؟ خوشا به حالش چه روز خوبی بچّه ش به دنیا اومده؛ روز ولادت امام حسین. حالا چی هَس؛ پسره یا دختر؟» ـ« ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید اسماعیل غلامی(۱)
دانش آموز شهید اسماعیل غلامی داداش! تو كه هنوز به سنّ تكليف نرسيدي. واسه چي توضيح المسائل رو ميخوني؟ چشم از كتاب برگرفت و گفت:« اينو ميخونم تا وقتي بزرگ شدم، بدونم چيكار كنم. ميخوام نماز و روزِههام درست باشه؛ همون طوري كه خدا و پيغمبر گفته. منبع : کتاب: نقطه سرخط گردآوری: حسن ذوالفقاری
ادامه مطلب »مختصری بر زندگینامه شهید هادی شریفی
هادی شریفی، فرزند ذبیح ا… و جواهرسلطان، در تاریخ ۱۳۴۶/۰۶/۰۳، در بخش کاخک روستای کلات از توابع گناباد دیده به جهان گشود.(۱) از ارادتمندان خاندان پیامبر(ص) بود؛ و در اکثر مجالس دعا و عزاداری سرور شهیدان شرکت فعال داشت و خود نیز از مداحان اهل بیت (ع) بود.(۲) قبل از انقلاب به دلیل سن کم فعالیت چندانی نداشت، اما بعد ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی
دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی بچهها حلاليت ميطلبيدند. گريه، خنده، اوضاع عجيبي بود. ـ « قاسم جان، منزل نو مبارك!» اين را توي گوشَش گفتم. معانقه كه كرديم، چشمَش را به زمين دوخت. ـ «دست وردار! ما و اين حرفا، ما رو تو همين منزل خاكَم به زور جا دادن» رويش را برگرداند و رفت. مطمئن بودم كه شهيد خواهد ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید اكبر قاسمی
دانش آموز شهید اكبر قاسمی همه بي تاب شده بودند. سپاه هم خبر درست و حسابي به ما نميداد. حرفهاي زيادي ميان مردم ميگشت: «شهيد شده، مفقود ….» صبح، كبري داشت خوابش را تعريف ميكرد: « يه آقاي نوراني بودن.ميگفتن: «بي تابي نكنين. اكبر ميياد.» پرسيدم:« شما كي هستين» گفتن:« حسين؛ اما وقتي اكبر اومد، به ياد منَم باشين!» اكبر ...
ادامه مطلب »خاطرات دانش آموز شهید محمود فضلی
دانش آموز شهید محمود فضلی «محمود! يِه گل سرِ مزار قاسم كاشتم. هر روز از اون طرف برو بهِش آب بده! ثواب داره به خدا؛ تو هم كه رفتي بالأخره يكي پيدا ميشه، بياد سر قبرت خدمت كنه.» ـ «من كه قبري نميخوام داشته باشم.» صديقه خندهاش گرفت.« مگه ميشه كسي قبر نداشته باشه.» ـ «من قراره تُو آسمونا باشم. ...
ادامه مطلب »مختصری بر زندگینامه شهید هادی رضایی نسب
هادی رضایی نسب فرزند حسن و طاهره ، در تاریخ ۱۳۴۶/۰۳/۰۱، در خانواده ای مذهبی و با وضعیت اقتصادی خوب در شهرستان گناباد پا به این دنیای خاکی نهاد.(۱) بسیار مهربان و دلسوز بود و برای پدر و مادرش احترام زیادی قائل بود. اوقات فراغتش را در باشگاه کشتی میگذراند و عضو تیم شهرستان بود و خودش نیز در پایگاه ...
ادامه مطلب »