آرشیو ماهانه: نوامبر 2017

خاطرات دانش آموز شهید علی تقوی‌فر

  دانش آموز شهید علی تقوی‌فر يه كاغذ از وسط دفترش كند. رُوش با قلم نَي نوشت:« زنان كوچه نشين عروس شيطانند» بعد نصبش كرد جايي كه هميشه زناي محلّه مي‌شِستَن اونجا. وقتي اومده بودن،يكي از دختراي با سواد، واسه‌شون خونده بود. كلي به اين حرف خنديده بودن. مجلس اون روز شون حسابي گرم شده بود؛ سوژه ی خوبی گیرشون ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش‌آموز شهید شهرام جاوید عربشاهی

دانش‌آموز شهید شهرام جاوید عربشاهی ماتِ تلويزيون شده بوديم. فيلم شهيد فهميده، چشم هر دويمان را به اشك نشانده بود. غرق فیلم بودم که يك دفعه گفت:« مامان! تو دلت مي‌خواد من شهيد فهميده بشَم.» خنديدم؛ گفتم:« تو كجا، شهيد فهميده كجا؟ تو هنوز كوچیكي پسرم!» گفت:« خوب، شهيد فهميده هم كوچيك بود.» اما نه، بعد فهميدم، بزرگ شده؛  وقتي ...

ادامه مطلب »

مختصری بر زندگینامه شهید هادی قاسمی

شهید هادی قاسمی – فرزند مُراد و ماه‌بیگم – در مهر ماه سال ۴۷ در مشهد دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران ابتدایی ،راهنمایی را در مدرسه حافظ مشهد(۱)و بعد از عزیمت به گناباد ،سال دوم متوسطه را در دبیرستان شهید بهشتی گذراند.(۲) هادی فردی با صداقت ،باهوش و در حقیقت معلم اخلاق بود.از سال پنجم ابتدایی فعالیت ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش آموز شهيد غلامرضا جمالان

دانش آموز شهيد غلامرضا جمالان دست داد. پینه و زمختیِ دست محمد حسین رقّتی به  دلش انداخت. ـ «خدا قوّت مرد خدا!» ـ «خدا نگهدار!» اين را كه محمد‌حسين گفت لبخندي بر صورتش نشست. ـ «راستي! چه خبر از شهر؟» مرد هم ولايتي شانه‌اي بالا انداخت و گفت: «چه خبر مي‌خواد باشه؟ تظاهرات، راهپيمايي.» تظاهرات ديگه چيه؟ هيچي يه عده ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش‌آموز شهید غلامرضا جمالی

دانش‌آموز شهید غلامرضا جمالی ـ «ببين دايي! نمي‌خواد بري جبهه؛ فعلاً درستو بخون! تموم که شد، سربازي مي‌يای تربت، پيش خودم.» توي حياط بودن. غلامرضا به شوخي دايي رو گرفت و پشتِشو رسوند به خاك؛ همون طور كه دست دایی رو، رُو سينَه‌ش ‌فشار می داد، گفت: «ديدين زورم از شما بيشتره؟ شما به خاك افتادین؛ منَم می خوام به ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش آموز شهيد عبد الحسین علیپور

دانش آموز شهيد عبد الحسین علیپور ـ« راستی همسایه! شما هم شنیدین زن محمد علی پاش سبک شده؟» زن کربلایی در حالی که برای جارو کردن دمِ در چادرش را پشت سر گره می داد، گفت:«راست می گی؟ خوشا به حالش چه روز خوبی بچّه ش به دنیا اومده؛ روز ولادت امام حسین. حالا چی هَس؛ پسره یا دختر؟» ـ« ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش آموز شهید اسماعیل غلامی(۱)

دانش آموز شهید اسماعیل غلامی داداش! تو كه هنوز به سنّ تكليف نرسيدي. واسه چي توضيح المسائل رو مي‌خوني؟ چشم از كتاب برگرفت و گفت:« اينو مي‌خونم تا وقتي بزرگ شدم، بدونم چيكار كنم. مي‌خوام نماز و روزِه‌هام درست باشه؛ همون طوري كه خدا و پيغمبر گفته. منبع : کتاب: نقطه سرخط گردآوری: حسن ذوالفقاری

ادامه مطلب »

مختصری بر زندگینامه شهید هادی شریفی

هادی شریفی، فرزند ذبیح ا… و جواهرسلطان، در تاریخ ۱۳۴۶/۰۶/۰۳، در بخش کاخک روستای کلات از توابع گناباد دیده به جهان گشود.(۱) از ارادتمندان خاندان پیامبر(ص) بود؛ و در اکثر مجالس دعا و عزاداری سرور شهیدان شرکت فعال داشت و خود نیز از مداحان اهل بیت (ع) بود.(۲) قبل از انقلاب به دلیل سن کم فعالیت چندانی نداشت، اما بعد ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی

دانش آموز شهید ابوالقاسم فضلی بچه‌ها حلاليت مي‌طلبيدند. گريه، خنده، اوضاع عجيبي بود. ـ « قاسم جان، منزل نو مبارك!» اين را توي گوشَش گفتم. معانقه كه ‌كرديم، چشمَش را به زمين دوخت. ـ «دست وردار! ما و اين حرفا، ما رو تو همين منزل خاكَم به زور جا دادن» رويش را برگرد‌اند و رفت. مطمئن بودم كه شهيد خواهد ...

ادامه مطلب »

خاطرات دانش آموز شهید اكبر قاسمی

دانش آموز شهید اكبر قاسمی همه‌ بي تاب شده بودند. سپاه هم خبر درست و حسابي به ما نمي‌داد. حرف‌هاي زيادي ميان مردم مي‌گشت: «شهيد شده، مفقود ….» صبح، كبري داشت خوابش را تعريف مي‌كرد: « يه آقاي نوراني بودن.مي‌گفتن: «بي تابي نكنين. اكبر مي‌ياد.» پرسيدم:« شما كي هستين» گفتن:« حسين؛ اما وقتي اكبر اومد، به ياد منَم باشين!» اكبر ...

ادامه مطلب »
bigtheme