راوی مادر شهید: گل افروز کاردان خیبری پانزده روز از شهادت برادرش علی نگذشته بود غلامحسین به ما گفت که میخواهد اسلحه افتاده برادرش را بردارد و برای دفاع از میهن به جبهه برود هنوز سن زیادی نداشت .با چند تن از رفقا رفتند و شناسنامه هایشان را دستکاری کردند و سن و سالشان رابرای یک یا دو سال بزرگتر ...
ادامه مطلب »آرشیو نویسنده: T- Azar
خاطرات شهید غلامحسین یعقوبی(۴)
راوی محب الله حمید زاده من با ایشان از گذشته آشنا بودم .اما چون فاصله سنی من و ایشان تقریبا زیاد بود ،ارتباط چندانی نداشتیم و بیشتر در مدت محدود چهار ماه حضور در جبهه ها باهم دوست شدیم. شهید با افکار و عقاید انحرافی شدیدا مخالف بود و افراد بی منطق را به تمسخر میگرفت .انگیزه اش از رفتن ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید غلامحسین یعقوبی(۵)
راوی مادر شهید چه خاطرات خاصی از کودکی شهید دارید؟ غلامحسین کودکی بود زیرک باهوش و از همان دوران کودکی اکثر اوقات را به همکاری در کارهای کشاورزی میگذراند و ازهر فرصتی برای کمک به ما استفاده میکرد. دوران نوجوانی رابطه شهید با معلمین و اولیاء مدرسه چگونه بود؟رابطه با معلمان خوب و دوستانه بود وباهمکلاسی هایش مهربان بود. چون ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید مجید نمازی
راوی آقای رضا عبد از چه زمانی و چگونه با شهید مجید نمازی آشنا شدید؟ با عنایت به اینکه ایشان چند سالی از بنده کوچکتر میباشد، از دوران کودکی با ایشان آشنایی داشتیم به ویژه در دوران مبارزات انقلاب اسلامی ،هنگام برگزاری مراسم سیاسی مذهبی و در پایگاه مقاومت بسیج حاج آقا مصطفی خمینی با ایشان بوده ام، در دوران ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید مجید نمازی
خاطرات شهید مجید نمازی راوی: حمیدرضا آذرمهری از دوستان شهید از آشنایی خود با شهید نمازی بفرمایید: اینجانب از سال ۱۳۶۲ با شهید آشنا شدم ایشان از اقوام عموی اینجانب هستند و در دعوتی یکی از اقوام با هم آشنا شدیم .رفتار و اخلاق شایسته ایشان بود که در همان لحظه اول مرا جذب خود کرد. ایشان به علت حضور ...
ادامه مطلب »خاطرات شهید غلامحسین یعقوبی(۶)
شهید غلامحسین یعقوبی (فرزند غلامرضا) راوی حاج حسین محمدیان دلویی (شغل:دبیر) نسبت با شهید: همرزم شهید یکی از خصوصیات بارز غلامحسین یعقوبی علاقه شدید به قرآن بود .قرآن را دوست داشت و خودش قرآن را یاد گرفته بود .به خاطر همین اگر گاهی اوقات اشکالی در خواندن قرآن داشت ،به ما مراجعه میکرد و اشکالاتش را می پرسید و ما ...
ادامه مطلب »چفیه متبرک؛ خاطره ای از شهید غلامحسین راهواره
خاطرات شهید غلامحسین راهواره راوی :حوا دلاور مادر شهید موضوع خاطره چفیه متبرک پسرم روز اعزامش به من میگفت شما بجای اینکه سر راه من بیایید بهتراست به نماز جمعه بروید.اینطوری خیلی بهتر است .مرا به نماز جمعه برد.سر و رویش را بوسیدم .پیشانی اش را بوسیدم و خداحافظی کرد .دوباره برگشت من یک چفیه به گردنم انداخته بودم .گفت ...
ادامه مطلب »