آرشیو برچسب: شهید

وصيتنامه  شهيد ‌محمد علی حدادیان

من طلبنی وجدنی ومن وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی ومن احبنی عشقنی ومن عشقنی عشقته قتلته ومن قتلته دیته علی ومن علی دیته انادیته! هرکس مرا بخواهد می یابد و هرکس مرا بیابدمی شناسد و هرکس مرا بشناسد دوست می دارد و هرکس مرا دوست بدارد عاشقم می شود و هرکه عاشق من شود عاشقش می شوم و هرکه را ...

ادامه مطلب »

وصیتنامه شهید محمدرضا ابراهیمی

از جهت اینکه در همه حال باید حساب امور دنیوی انسان مشخص باشد این چند کلمه را یادداشت می نمایم . وصیتنامه ام در اشکاف کمد آینه می باشد و مواردی که در این نامه می نویسم ، دین الهی و انسانی است که گرچه بعضی شان در آن وصیتنامه هست ولی نسخه صحیح همین می باشد که بدان عمل ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید هادی رضایی نسب

راوی پدر شهید موضوع :شما غصه نخور من در سال ۱۳۶۰ میخواستم به حج تمتع بروم. با توجه به اینکه من در بانک کارمی کردم.بانک در صورتی با مرخصی من موافقت می‌کرد، که یکی را به جای خود بگذارم که مورد اطمینان آنها باشد ،که نتوانستند کسی را پیدا کنند.پسر شهیدم  گفت :بابا شما  غصه نخور من  کار شما را ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید هادی قاسمی

راوی: ماه بیگم مقنی:مادر شهید عنوان خاطره :راه کربلا شبی در خواب دیدم که سرو صدای زیادی از بیرون به گوش می رسد با هیجان زیادی در را باز کردم و جمعیتی در حدود دوهزار نفر را مشاهده کردم. پسرم سوار بر اسب سرخرنگی بود و پرچم سه رنگ ایران را در دست داشت و سر بند «یا حسین » ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید هادی قاسمی

راوی: ماه بیگم مقنی:مادر شهید موضوع: آخرین وداع پسرم با پسر همسایه به جبهه رفته بودو هرچند روز ی با خانه تماس می گرفت. یک روز به خانه همسایه زنگ زد و با ایشان پیغام داد که به مادرم بگویید فردا ساعت ۵ در خانه باشد که تماس بگیرم. فردایش ساعت ۵ در خانه بودم که تلفن زنگ خورد  و ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده(۴)

به روایت راضیه نقی زاده خواهر شهید چند لحظه قبل از اینکه برادرم  حسین  به شهادت برسد ، همرزمان شهید تعریف میکنند که حسین در داخل سنگر خواب بود.همرزمان، ایشان را از خواب بیدار میکنند.ایشان (شهید) جریان خوابی همان لحظه دیده بودند را تعریف میکنند :«یک لحظه خواب دیدم که یک هیلکوپتری آمد و نامه ای آورد.همزمان شماها (همرزمان) آمدید و ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۱)

راوی :محمد رضا نقی زاده  برادر شهید آخرین تماس برادر شهید می گوید : من خانه همسایه بودم که تلفن زنگ زد و شهید پشت تلفن گفت که من سوسنگرد هستم و من تا آمدم که مادرم را صدا کنم. که بیاید و با برادرم صحبت کندتلفن قطع شد و دیگر هرچه منتظر شدیم تلفن زنگ نزد.

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۶)

راوی :محمد رضا نقی زاده  برادر شهید برادر شهید می گوید : من کلاس پنجم بودم که با حسین کار کشاورزی و چاه کنی انجام میدادیم و با هم کلاس قران می رفتیم که اودر کلاس قران هم ممتاز بود و چند بار در مسابقات قران جایزه گرفته بود حسین با وجود اینکه سنش از من کم تر بود فعالیتش ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید حسین نقی زاده(۵)

راوی داستان:مادر شهید(ربابه ربانی) مادر شهید می گوید:پسرم هم کار میکرد و هم خوب درس میخواند و این قدر در درس پیشرفت داشت که ما میگفتیم این پسر بزرگ شود آینده اش چه خواهد بود؟! او شبها به خیاطی میرفت و درآنجا کار میکرد.چرخ کاری را آموخته بود و قرار بود بعد از اینکه از جبهه بر گردد برش زدن ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۲)

راوی: خواهر شهید فاطمه نقی زاده خواهر شهید میگوید: یک روز جمعه  که از خواب بیدار شدم اشتباهی فکر کردم صبح شنبه است وباید به مدرسه بروم که برادرم حسین آمده بود دنبالم و میخندید به من که بعد ازظهر جمعه به مدرسه رفته بودم و گفت حواست کجاست؟ امروز جمعه است و مدرسه تعطیل است .     

ادامه مطلب »
bigtheme