خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده(۴)

به روایت راضیه نقی زاده خواهر شهید

چند لحظه قبل از اینکه برادرم  حسین  به شهادت برسد ، همرزمان شهید تعریف میکنند که حسین در داخل سنگر خواب بود.همرزمان، ایشان را از خواب بیدار میکنند.ایشان (شهید) جریان خوابی همان لحظه دیده بودند را تعریف میکنند :«یک لحظه خواب دیدم که یک هیلکوپتری آمد و نامه ای آورد.همزمان شماها (همرزمان) آمدید و گفتید این نامه مال ماست. که من گفتم نه این نامه را برای من فرستاده اند واین نامه مال من است.من نامه را برداشتم که مرا از خواب بیدار کردید.»

شهید سپس تصمیم به بیرون رفتن از سنگر میکند که دوستانش به او میگویند حال موقع بیرون رفتن از سنگر نیست و ممکن است دشمن مارا ببیند وصدمه ای به ما برساند . بهتر است تیمم بگیری که شهید در جواب آنها می گوید:نه فعلا اوضاع آرام است. و خطری تهدید نمی کند.من میروم وضو بگیرم.جایی که آب باشد تیمم باطل است. و میرود وضو میگیرد و درحال برگشت مورد اصابت ترکش خمپاره ای از پشت سر قرار میگیرد و به شهادت می رسد. جنازه او را که آوردند هنوز آستینهایش بالا زده بود.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme