راوی پدر شهید
موضوع :شما غصه نخور
من در سال ۱۳۶۰ میخواستم به حج تمتع بروم. با توجه به اینکه من در بانک کارمی کردم.بانک در صورتی با مرخصی من موافقت میکرد، که یکی را به جای خود بگذارم که مورد اطمینان آنها باشد ،که نتوانستند کسی را پیدا کنند.پسر شهیدم گفت :بابا شما غصه نخور من کار شما را در بانک انجام می دهم و به درسهایم هم میرسم. ما هم به حج تمتع رفتیم. وقتی برگشتیم .رییس بانک به من گفت آقای رضایی من به قدری از این بچه راضی هستم که تصورش را هم نمی توانی بکنی. چون که از شما هم بهتر کارها را انجام میداد و مورد اعتماد همه بود.بعد از مدتی رئیس بانک از مسیری که شهید در بانک رفت و آمد میکرد نمیرفت .میگفت چشمم به این مسیر میافتد. جای خالیش را خیلی احساس میکنم. زیرا خاطرات زیادی ازشهید دارم. شهید آن مدت که من به حج رفته بودم . هم نامه رسانی بانک را به عهده گرفته بود و هم باغبانی بانک را . رئیس بانک آقای رسولی می گفت من وکارمندان بانک به خاطر فعالیت خالصانه پسرتان خیلی راضی بودیم و اواز شما هم بهتر کار می کرد و این همیشه مایه افتخار من بود.