خاطرات شهید هادی قاسمی

راوی: ماه بیگم مقنی:مادر شهید

عنوان خاطره :راه کربلا

شبی در خواب دیدم که سرو صدای زیادی از بیرون به گوش می رسد با هیجان زیادی در را باز کردم و جمعیتی در حدود دوهزار نفر را مشاهده کردم. پسرم سوار بر اسب سرخرنگی بود و پرچم سه رنگ ایران را در دست داشت و سر بند «یا حسین » بر پیشانی بسته بود و سوار بر اسب می رفت و جمعیت زیادی به دنبالش. با عجله به طرفش دویدم و از او سوال کردم : مادر جان کجا می روی ؟ گفت :”میروم راه کربلا  را باز کنم “و بالاخره راه کربلا برایم باز شد و بعد از عمری که ارزوی رفتن به کربلا را داشتم به آرزوی خود رسیدم و فرزند رشید خودم را دعا کردم که آرزوی دیرینه مرا برآورده کرد و رفتم و قبر شش گوشه امام حسین را زیارت کردم.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme