آرشیو برچسب: خاطره

تهیه قاب عکس؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

سال آخر دبستان (پنجم) بود که برای تکمیل پرونده عکس لازم داشت. برای گرفتن عکس به عکاسی رفته بود. وقتی که آمد. بجای عکس ۴*۳ یک قاب عکس بزرگ که الان هم هست، آورد. من با او دعوا کردم ولی با حالت معصومانه ای گفت: مادر نگران نباش. این عکس حتما روزی به درد تو خواهد خورد. حالا با دیدن ...

ادامه مطلب »

خواب شهادت؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم پوررضا

بعد از اینکه دوره آموزشی را تمام کرد. شبی که وارد خانه شد و خوابید در عالم خواب دیده بود که “شهید پور ازاد” با یک موتورسیکلت آمد و او را سوار کرد و با خود برد. صبح خوابش را تعریف کرد .من برایم قطعی شد که او شهید می شود و بر نمی گردد. همان روز صبح جمعه بود ...

ادامه مطلب »

مصاحبه با یکی از همرزمان شهید ابوالقاسم فضلی

از چه زمانی با شهید ابوالقاسم فضلی همراه بودید؟ از همان ابتدای کودکی آیا شاهد تغییر و تحولات در رفتار و شخصیت او هم بودید؟ البته بله زمانی که ما دوران تحصیلی دبستان و راهنمایی را تمام کردیم، با هم بودیم بعد هم که جنگ شروع شد از ۱۳ سالگی با همدیگر به جبهه رفتیم چهار بار با هم به ...

ادامه مطلب »

رفتن به کربلا؛ خاطره ای از شهید ابوالقاسم فضلی

ابوالقاسم فضلی به مدت دو سال در جبهه حضور داشت. بسیار خوش اخلاق و شوخ بود و نمازهایش را اول وقت می خواند و ما را هم با خود به نماز جماعت می برد. کسی که از او چیزی می خواست زود آن را انجام می داد. دفعه ی آخری که از جبهه آمده بود(سال ۱۳۶۳)، دوربین را گرفت و ...

ادامه مطلب »
bigtheme