خاطرات دانش‌آموز شهيد سيد هادي حسيني

دانش‌آموز شهيد سيد هادي حسيني

فايده‌اي نداشت. خيلي اصرار مي‌كرد. با خودم گفتم، يه سنگ زور جلو پاش بذارم كه مُنصرف بشه.

ـ «ببين هادي! اگه تُو امتحاناي آخرِ سال تُونِستي با نمره‌هاي خوب قبول بشي، اجازه‌ مي‌دم كه بري.»

ـ «باشه، چشم!»

چند ماه بعد كاغذي رو  نشونم داد. گفت:« ايناها نمرَه‌‌س.» يكي‌يكي‌شونو خوند. خوب بود. محل امضا رو نشونم داد؛ انگشت كردم. يه كاغذ ديگه هم آورد. گفت:« رضايت نامه‌ي جبهَه‌س » چاره‌اي نبود. يِه انگشت ديگه هم رو اون زدم. رفت. مدّت‌ها بعد متوجه شدم، كارنامه رو خودش با  چند تا از  دوستاش دُرُس كرده، فهميدم برا رفتن خيلي عجله داشته.

 

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme