آرشیو برچسب: شهدای فرهنگی و دانش آموز

مختصری بر زندگینامه شهید حسین ابراهیمی

حسین ابراهیمی – فرزند محمد و صغری- در تاریخ دهم تیر ماه ۱۳۴۰،در روستای سنو ،از توابع شهرستان گناباد ،به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در مدرسه‌ی شهید کلاهدوز سنو گذراند و دوره‌ی راهنمایی را در مدرسه شهید کامیاب، در همان روستا تمام کرد. خواندن قرآن را در دوران کودکی و همزمان با تحصیل، با شرکت در کلاس‌های آموزشی فرا ...

ادامه مطلب »

وصیت نامه شهید علیرضا بنی اسدی

وصیت نامه شهید علیرضا بنی اسدی بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند بخشنده مهربان ۱ ـ اولاً با نام خدای عزوجل که طاعتش موجب قربت و مزید نعمت است شروع می کنم و در ستایش و حمد و سپاس او زبان می گشایم و در درگاهش به سجده می پردازم و امیدوارم این گناهان ما، در برابر خداوند ناچیز ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده(۴)

به روایت راضیه نقی زاده خواهر شهید چند لحظه قبل از اینکه برادرم  حسین  به شهادت برسد ، همرزمان شهید تعریف میکنند که حسین در داخل سنگر خواب بود.همرزمان، ایشان را از خواب بیدار میکنند.ایشان (شهید) جریان خوابی همان لحظه دیده بودند را تعریف میکنند :«یک لحظه خواب دیدم که یک هیلکوپتری آمد و نامه ای آورد.همزمان شماها (همرزمان) آمدید و ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۱)

راوی :محمد رضا نقی زاده  برادر شهید آخرین تماس برادر شهید می گوید : من خانه همسایه بودم که تلفن زنگ زد و شهید پشت تلفن گفت که من سوسنگرد هستم و من تا آمدم که مادرم را صدا کنم. که بیاید و با برادرم صحبت کندتلفن قطع شد و دیگر هرچه منتظر شدیم تلفن زنگ نزد.

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۶)

راوی :محمد رضا نقی زاده  برادر شهید برادر شهید می گوید : من کلاس پنجم بودم که با حسین کار کشاورزی و چاه کنی انجام میدادیم و با هم کلاس قران می رفتیم که اودر کلاس قران هم ممتاز بود و چند بار در مسابقات قران جایزه گرفته بود حسین با وجود اینکه سنش از من کم تر بود فعالیتش ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید حسین نقی زاده(۵)

راوی داستان:مادر شهید(ربابه ربانی) مادر شهید می گوید:پسرم هم کار میکرد و هم خوب درس میخواند و این قدر در درس پیشرفت داشت که ما میگفتیم این پسر بزرگ شود آینده اش چه خواهد بود؟! او شبها به خیاطی میرفت و درآنجا کار میکرد.چرخ کاری را آموخته بود و قرار بود بعد از اینکه از جبهه بر گردد برش زدن ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۲)

راوی: خواهر شهید فاطمه نقی زاده خواهر شهید میگوید: یک روز جمعه  که از خواب بیدار شدم اشتباهی فکر کردم صبح شنبه است وباید به مدرسه بروم که برادرم حسین آمده بود دنبالم و میخندید به من که بعد ازظهر جمعه به مدرسه رفته بودم و گفت حواست کجاست؟ امروز جمعه است و مدرسه تعطیل است .     

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۷)

راوی خواهر شهید “روزی که پای حسین شکسته بود  ”      خواهر شهید میگوید :حسین پایش در هنگام حفر چاه شکسته بود  و من هم خوشحال بودم که پایش شکسته است .چون دیگر کاری به من ندارد که همه اش به من  بگوید  موهایت را بپوش ولی در همان حال باز هم به من میگفت موهایت را بپوش  این کارها ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید محمدحسین نقی زاده (۸)

راوی: مادر شهید “کودکی که با دیگران فرق میکرد” مادر شهید نقی زاده می گوید : حسین پسری بود که با بچه های دیگرم فرق می کرد . همیشه تمیز بود و به عفت و حجاب اهمیت می داد . آنقدر برایش مهم بود که از همان کوچکی با وجود اینکه سن کمی داشت همیشه حرص میخورد که چرا موهای ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهیدمحمدحسین نقی زاده(۹)

راوی: مادر شهید نقی زاده چه شد که به فکر رفتن به جبهه افتاد؟ با شهید بزرگوار قاسم عصاریان با هم خیلی دوست بودند. قاسم عصاریان که به شهادت رسید وقتی که پیکر مطهرایشان را آوردند. به من میگفت:که مادر من باید حتما بروم پیکر قاسم آقا را که آوردند حالا نوبت ما شده که به جبهه و شهادت فکر ...

ادامه مطلب »
bigtheme