دانش آموز شهيد محمدرضا خصلتي كيف و كتابش را سر جايش گذاشت. گوشهاي نشست. خيلي توي خودش بود. از سر و رويش ناراحتي و غم ميريخت. «چيه پسرم، چه كار شده اتفاقي افتاده؟» آره، امروز براي سخنراني اومده بودن مدرسَهمون. از چند بچّه پرسيدن كه جبهه رفتن يا نه؟ اونا گفتن آره رفتيم. من خيلي خجالت كشيدم كه حتي بچههاي ...
ادامه مطلب »