خاطرات شهید علی دائمی(۱)

خاطره  شهید دائمی

راوی:فرزند شهید دائمی

موضوع: اهمیت تحصیل

بوي نان گرم سنگك فضاي كوچه را گرفته بود. سوز سرما خودش را از درزهاي در قديمي و چوبي به درون خانه مي كشيد. كوبه ي در، همچون مشتي گره خورده در پنجه ي گرم و آشناي مرد بر سينه و دل آهنين در كوبيده شد و صداي آن در فضاي خانه. پيرزن به زحمت چارقدش را به سر كرد و با خوشحالي صدا بلند كرد«كيه، كيه؟ اومدم،» كلون در با صداي اصطكاك چوب كشيده شد و با باز شدن در هيكل درشت و مهربان مرد جوان در قاب در نمايان شد-«سلام مادر! بفرماييد، قابل شما رو نداره»-«دستت درد نكنه ننه! خدا خيرت بده، خدا به عمرت بركت بده! پسرم آخرش به من نگفتي كه آخه اسم و رسمت چيه؟»-«مادر اسم و رسم چه دردي رو دوا مي كنه ان شاء الله بنده خدا، اينم يكم پول بفرماييد قابل شمارو نداره» دسته پول نسبتاً نو و مرتب در دستان زمخت پيرزن قرار گرفت و گويا گرمي اشك در چشمانش. بالاخره در تاريك و روشن روزگار يك شب ديگر كه غريبه ي آشنا بسته اي چاي براي پيرزن آورده بود.زن همسايه او را ديده و از او احوال پدر و مادرش را پرسيده بود پيرزن كه گويا معماي هميشگيش حل شده بود، اسم«شاطرعلي» را چندبار زمزمه كرد و با تبسم در خانه را بست. در نمازهاي گاه و بيگاه، پيرزن شاطرعلي را به اسم دعا مي كرد. روزها گذشت ديگر كمتر خبري از شاطرعلي مي شد.«آخر مي گفتند به جبهه رفته است. روزي هم خبر شهادت اين جوانمرد در فضاي غمبار روستا پيچيد و وقتي پيرزن خبردار شد در تشييع جنازه شركت كرد و همچون مادرش بر مزار او گريست و گريست.

((باز آفريني از نشريه كنگره سرداران شهيد و نشريه راسته بازار))

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme