خاطرات شهید علی دائمی(۲)

خاطره ای از شهید دائمی

راوی: فرزند شهید دائمی

موضوع: اهمیت تحصیل

چند روزی بود اقوام و آشنا ها با خبر ثبت نام اعزام به جبهه ی بابام از زادگاهش خانیک و … میومدن و خداحافظی می کردن یا خانوادگی شب نشینی می رفتیم و پدر از همه خداحافظی می کرد. روز اعزام فرا رسید. صبحش تو خونه وقتی می خواستیم بریم مدرسه از من و دادشم خداحافظی کرد و صورت ما سه تا پسر حتی دادش کوچکم رو که مدرسه نمی رفت، با تبسم بوسید. به دست دادش کوچیکم نگاه کرد و گفت انشاا… چند روز دیگه گچ دستت باز می شه (آخه دستش شکسته بود.) ولی مواظب باشید، حرف مامانتون  رو گوش کنید تا از این اتفاقا نیفته. بعدش رو به من و داداشم گفت میام مدرستون با معلماتون خداحافظی کنم. سر کلاس بودیم که درب کلاس زده شد. آقای سعیدی یک لحظه تشریف می آرید، ولی دانش آموز دائمی با شما کار دارن. حدوداً ده دقیقه ای گذشت. آقای سعیدی اومد گفت: دائمی برو بابات می خواد خداحافظی کنه. رفتم بیرون چهره متبسم بابام که وقتی به سمتشون می رفتم نشستن بغل باز کردند و منو در آغوش گرفتند و بوسیدند و بعد داداشم رو بغل کرده و بوسیدند. گفتند: سفارش شما رو برای درس هاتون به معلماتون کردم و از اونا خداحافظی کردم. از شما می خوام احترام بزرگتراتون خصوصاً مادرتون و معلماتون رو داشته باشین. بعدشم گفتند درس رو بر بازی ترجیح بدید. نکنه خدای نکرده درس هاتون ضعیف بشه نمرات تون کم بشه! بعد دستی به سر من و دادشم کشیدند برخاستند و رفتند درب سالن مدرسه برگشت یک نگاه متبسم دیگه، انگار امروز این سطر ها رو که می نویسم همان روزه، بگذریم تا اینکه یک روز بعد از شهادت بابام آقای سعیدی گفت باباتون روزی که از ما خداحافظی کرد خیلی علاقمند به ادامه تحصیل شما بود. دلنگرانیش درس شما بود. پس باید درساتون رو خیلی خوب بخونید.اهمیت تحصیل ما برای ایشون به قدری مهم بود که اون بزرگوار در وصیت نامه هم دغدغه خودش رو عنوان کرده و نوشته بگذارید فرزندانم درس بخوانند و…

شادی ارواح طیبه شهداء بخصوص شهید دائمی و معلم مرحوم آقای سعیدی صلوات

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme