مختصری بر زندگینامه سردار شهید سید حسن دوستدار

در تیر ماه سال ۴۴ در روستای ریاب از توابع شهرستان گناباد ، کودکی پا به عرصه‌ی وجود نهاد که پدرش سید محمود و مادرش فاطمه ، نام نیکوی حسن را بر وی نهادند. وی اولین شهید خانواده و برادر شهید سیدحسین بود. پس از اتمام دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه موفق به اخذ دیپلم در کرمانشاه گردید. (۱)

فردی بسیار فعال، باگذشت، ایثارگر و متعهد بود. به نماز جماعت و فرایض دینی بسیار اهمیت می‌داد. احترام خاصی نسبت به خانواده شهدا داشت. هیچ گاه صدایش را در مقابل پدر و مادرش بلند نکرد و به آنها احترام خاصی می‌گذاشت. از افراد دروغگو و منافق بدش می‌آمد و سعی می‌کرد با امر به معروف و نهی از منکر آنها را اصلاح نماید. در برابر مشکلات با صبر و متانت رفتار می‌کرد.  همواره سفارش به حضور در نماز جمعه و نماز اول وقت و پرداخت خمس و زکات می‌نمود.

در دوران قبل از انقلاب در راهپیمایی‌ها شرکت و عکس‌های امام را به دیوار می‌چسباند. به همراه برادرش سید حسین کتابخانه ریاب را فعال کرد. گاهی اوقات هم در پایگاه شهید هاشمی نژاد ریاب فعالیت می‌نمود. (۲)

با شروع جنگ تحمیلی از طریق سپاه به جبهه رفت. وی در ستاد تبلیغات و پشتیبانی جنگ در سطح شهر و روستا همکاری داشت. با مسئولیت در ستاد معراج شهدا (قرارگاه کربلا) در پیدا نمودن مجروحین و شهدا و برگرداندن جنازه شهدا به عقب انجام وظیفه می‌نمود.

در مواقع رفتن به مرخصی به جمع آوری کمک برای رزمندگان و تبلیغات می‌پرداخت .(۳)

سید حسن سرانجام در عملیات خیبر در منطقه هورالعظیم در ۱۳۶۴/۰۴/۰۱ ، ردای سرخ شهادت را پوشید و به وصال یار رسید. پیکر مطهرش پس از تشییع در زادگاهش روستای ریاب به خاک سپرده شد.

 

خاطره از زبان خود شهید:

مجروح و خون آلود با عده ای از رزمندگان با موج انفجار به داخل گودالی سقوط کردیم . از شدت ضربه موج بیهوش شدم ، وقتی به هوش آمدم بالای سرم، سر و صدای چند نفری را شنیدم ولی چشمهایم باز نمی‌شد، به زحمت کمی پلکهایم را گشودم. عده ای که لباسهای کردهای عراقی بر تن داشتند لبه گودال ایستاده بودند. فارسی روان صحبت می‌کردند. یکی وارد گودال شد و سر یکی از برادرانی که در کف گودال در حال شهادت بود را از بدن جدا کرد، منظره‌ای موحش که خبر از شقاوت و الحاد جلادان بعثی می‌داد و روباهان که شیر شرزه را خسته و ناتوان یافته بودند دلیر شده و سر می‌بریدند. یکی از کردها نگاهی به من کرد و به دوستش که سر را بریده بودگفت:« سر این یکی را بی جهت جدا نکن می‌بینی که ریش ندارد و سر بی ریش نمی‌خرند» و دومی جواب داد :« بله تازه برای هر سر ۱۰۰۰ تومان می‌دهند. شش سر، شش هزار تومان. سر بریده را در گونی انداختند و به خیال این که من مرده ام از من گذشتند. بُغضی کشنده پنجه در گلویم زده بود. ای کاش زودتر مرده بودم. دوباره بیهوش شدم، وقتی چشم گشودم دیدم در بیمارستان هستم و رزمندگان ما را یافته و به بیمارستان منتقل کرده بودند. (۴)

 

۱ . دوستدار ، سید محمود، سرگذشت پژوهی ، ص۱۴

۲ . همان ، ص۲

۳ . صادقی ، حسن ، سرگذشت پژوهی ، ص۱۰

۴ . پرونده سرگذشت پژوهی

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme