خاطرات دانش آموز شهيد محمّد حسين نقی زاده(۳)

دانش آموز شهيد محمّد حسين نقی زاده

كلّی از افطار گذشته بود. رسمش بود كه نماز را همان‌جا توی سپاه بخواند. تقسيم غذای زندانيان كه تمام شد،آمد.

ـ « مامان! غذايی مونده؟»

ـ « مگه همون‌جا افطار نكردی؟»

نه اون غذا از  بيت‌الماله؛ جايز نيست من بخورم. سفره كه پهن شد، چند لقمه‌اي خورد.

ـ « الحمدالله، خدايا شكر! »

*****

داشت توی خواب حرف مي‌زد. موقع نماز صبح بود. بچّه‌ها بيدارش كردند. از اين كه بيدار شده بود، ناراحت بود. گفت:«خواب مي‌ديدم هواپيمايی از بالای سرمان رد ‌شد. برايم نامه‌ای انداخت. هنوز میخواستم، بازَش كنم كه شما آمديد. گفتيد:« اين مال ماست بگو مگويی شدكه بيدارم كرديد.»

يكي از بچّه‌ها گفت:« حالا غصه نخور! نامه‌ش كه نياد، خودش مي‌ياد. پاشو تيمّم بگير که فضيلت نمازاوّل وقتو از دست نَدي!»

گفت:«جايی كه آب هست، تيمّم جايز نيست.»

آمد از سنگر بيرون. به طرف منبع آب مي‌رفت كه تركش به پشت سرش اصابت كرد. دوباره و براي هميشه به خواب رفت؛خواب بيداری. حتماً دنباله‌ی خواب صبح زيباتر بود.

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme