دانش آموز شهید عباس نقوی مقدم
اولين باري كه «سايان» ديده بودَش، جذب شخصيتص شده بود؛ با هم دوست شده بودند. از وقتي با عباس دوست شده بود در ايران احساس غربت نميكرد؛ حتي از ايتاليا هم بيشتر اينجا را دوست داشت. برايش خيلي جالب بود كه ميتوانست قرآن مسلمانها را بخواند؛ حتي نمازش را مرتب ميخواند. اينها را همه مديون عباس نقوي مقدم بود.
*****
بچهها كلافه شده بودند. سنگر تيربار دشمن امان همه را بريده بود. آرپيچياش را آماده شليك كرد. بايستي سنگر منهدم ميشد. كنارهي خاكريز موقعيت خوبي بود؛ انگشتش روي ما شه. لحظهاي بعد، انگشتانش بي رمق شد؛ همچون تمام بدنش. بر زمين افتاد. گلوله كار خودش را كرده بود.
منبع :
کتاب: نقطه سرخط
گردآوری: حسن ذوالفقاری