دانش آموز شهید احمد مهویدی
ـ «احمد! يه ماه ديگه هم واستا! امتحاناتو بده! بعد برو! آخه پسرم! امتحان نهايي كه شوخي نيس.»
گفت:«من امتحانم، یِه جاي ديگهس. امتحان اصلي من، تُو جبهَهس.»
بار دوم كه رفته بود، نتيجهاش آمد. قبول شده بود. امضای مدیر هم بود؛ تكّههايي از جنازهاش.
****
آخرين اعلاميه را هم از لايِ در انداخت. احساس آرامش ميكرد. بعد از آن هم ظلم و زجري كه ساواك نصيبشان كرده بود،کم کم داشت بویي از اميد ميآمد ؛ امید برچیده شدنِ بساط ظلم طاغوت.
به یاد آورد خبر اعتصاب دانشجويی و سه سال انتظار نامه يا ملاقات برادر که در آن شرکت کرده بود. سه سال تمام آزار و اذيت ساواك و عمّال شاه که عرصه ی زندگی را بر خانواده اش تنگ کرده بود.
بالاخره همهي آنها تمام ميشد. فردا هم راهپيمايي است.احمد حتماً یکی از شرکت کنندگان خواهد بود.
منبع :
کتاب: نقطه سرخط
گردآوری: حسن ذوالفقاری