خاطرات دانش آموز شهید مهدی مشهدیان

دانش آموز شهید مهدی مشهدیان

 

زبل بازي در آورده بود. كسي نفهيمد. شناسنامه را توي جيب گذاشت. با رزمنده‌هاي اعزامي رفت. به مشهد كه رسيدند، او را برگردانده بودند. دو شبانه روز خورد و خوراك نداشت؛ حسابي دمَق شده بود. بالأخره با واسطه‌ي مادر، پدر رضايت داد. روز اعزام دور نبود.

 

*******

«نه نمي‌شه. كار مردمه. سلام برسونين. نزديك اذون كه شد خودم مي‌يام خدمت شون. رفتند؛ ولي پس از نيم ساعتي قاصد سومي. چاره‌اي نبود. لباس‌ها را عوض كرد، رفت. چشم‌هايش گرد شده بود؛ روي زمين افتاد.

تشيع جنازه خيلي با شكوه بود. رفت سمت بلندگو

–  «من ‌انتقام پسرَمو از صداميا مي گيرم من…» گريه نگذاشت بيش از اين حرفي بزند. بعد از مدتي به جبهه رفت و وقتي باز گشت كه ديگر مجروحيت شيميايي تاب و توانش را گرفته بود.

 

 

 

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme