خاطرات دانش آموز شهید علی لالوی

دانش آموز شهید علی لالوی

چايي را كه خوردند. شوخي‌شان گل كرده بود. محمود كه چفيه‌اش را به خاطر گرمي هوا خيس كرده بود، آن را چند بار پيچاند و با مهارت خاصّي حواله علي كرد.

علي همچنان كه مي‌خنديد، سيني چاي را گذاشت و گفت:«باشه، حقّ همشهريتو خوب ادا مي‌كني.منَم حقّتو می ذارم کف دستت.»

او هم چفيه‌اش را در آورد و پس از پيچاندن يك سرش را به طرف محمود پرتاب كرد. جنگ چفيه شروع شد. چند تا از بچه‌ها هم كه ديدند، تنور داغ است، قاطي ماجرا شدند و خنده بازاري به راه انداختند.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme