دانشآموز شهید هادی قاسمی
سوار بر اسبي كَهَر پيشانيبندِ يا حسين و در دست پرچم ايران؛ جمعيت زيادي به دنبالش ميرفت.
ـ «مادر جان! ميخواي كجا بري؟»
هادي نگاهي به من كرد و گفت: «ميرَم كه راه كربلا رو باز كنم.»
وقتي پس از سالها سر بر ضريح شش گوشه گذاشتم، معني آن خواب را فهميدم. درست است؛ هادي شهيدم آرزويم را برآورده كرده بود.
****
در خط پدافندي براي سنگر جديد سيم لازم بود. هادي با يكي از بچهها كار را برعهده گرفت. ۳۰۰ متري كه از سنگر قبل فاصله ميگيرند، ميفهمند، سيم جايي قطع شده.هادي بر ميگردد، پارگي سيم بايد درست شود. متوجه نميشود؛ پايش به سيم تلهي مين گير ميكند. انفجار؛ تركش. سيم كاملاً وصل شده است. سرخي، نور، صورت هادي قشنگتر از هميشه به نظر ميرسد.
منبع :
کتاب: نقطه سرخط
گردآوری: حسن ذوالفقاری