دانش آموز شهيد محمد دانشفر
اوايل انقلاب، تظاهرات گستردهاي توي ده راه افتاده بود. دو عكس بزرگ امام، جلو جمعيت هيجان خاصّي ايجاد كرده بود.
اوّلين باري بود که عكس امام خمينی را می آوردند. پیش از این، از ترس ضد انقلاب و نیروهای شاه كسي جرأت چنين كاري نكرده بود. يكي از عكسها دست محمد بود ديگر دست حسن حيدري.
یکی از ضد انقلاب ها که اتّفاقاً کاره ای هم توی ده بود،آمد و پس از آن که عكس را گرفت دو پس گردني به هر کدامشان زد. می گفت:«بايد اينا رو ببرم ژاندارمري و گزارش كنم»
محمد گريه ميكرد كه:«خودمو ببر؛ ولي عكس امام خمینی رو نه اون جا پارهَش می كن.»
او امامش را خيلي دوست داشت و این دوستی را یک بار دیگر هم ثابت کرد؛ وقتی در راه آرمان انقلاب امامش به درجه ی رفیع شهادت نایل گشت.
*****
در گوشی حرف زده بود؛ حرف از تبعيد امام.
«اونجا چه خبره، چيكار شده؟»
معلم هر دویشان را آورد جلو کلاس.دوست محمد که ترسیده بود قضیه را لَو داد. معلم که آن طرفی بود، یک کشیده خواباند توی گوشش؛پرده ی گوشش پاره شد.
خوب، سرباز انقلابی خمینی که بی تاوان نمی شود.این را یک بار دیگر هم ثابت کرد؛ وقتی که سال ها بعد توی سنگر آرام سرش را روی زانوی همرزمش گذاشت. دوستش نفهمیده بود که ترکش به سرش اصابت کرده.
منبع :
کتاب: نقطه سرخط
گردآوری: حسن ذوالفقاری