خاطرات شهید قاسم ابراهیمی

دانش آموز شهید قاسم ابراهیمی

ـ «تُو اين حرفش مونده بودم. گفتم قاسم! تو رو خدا شوخي نكن، منَم دوست هميشگيت حسين.»

دوباره نگاهم كرد؛

ـ « نه آقا! اشتباه گرفتين. من دوستي مثل شما ندارم.»

كُفرم زده بود بالا. دلم مي‌خواست…؛ امّا نه، خيلي جدّي صحبت مي‌كرد. صداي زنگِ همراه ناگهان بيدارم كرد. سَرم خيلي درد گرفته بود.براي نماز صبح وضو گرفتم؛ امّا همَش تُو فكر اين خواب بودم. روز كه شد قضيه رو به چند تا از بچه‌هاي اهل دل گفتم. يكي گفت:«شايد كمتر سر خاكش مي‌ري. گهگاهي اخلاصي از راه دورم كه شده، براش بخون!» و يكي ديگر:« نكنه با كارات داري از آرمان مَرامش فاصله مي‌گيري»

رفتم تُو فكر. بفهمي، نفهمي هر دويش درست بود.

منبع :

کتاب: نقطه سرخط

گردآوری: حسن ذوالفقاری

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شدعلامتدارها لازمند *

*

bigtheme