دانش آموز شهيد ابوالقاسم پوررضا تُو مسير كه ميرفتيم راهآهن، خوابشو تعریف كرد. گفتم:« ببين پسرم! كسي تو رو مجبور نكرده بري جبهه. من دارم تو رو ميبينم كه تُو خونت غلط ميزني. بگو آخه واسه چي ميخواي بري؟» گفت:« به خاطر خدا؛ اگر چه منَم جلو چشمَمِه كه دارم تُو خونم غلط ميزنم.» رسیدیم. راهآهن به رنگ لباس بسيجي ...
ادامه مطلب »