شهید احمد صغیرزاده

وصيتنامه دانش آموز و بسیجی شهيد‌ احمد صغیر زاده

متن وصيتنامه دانش آموز شهيد‌ احمد صغیر زاده   من‌ به‌ عنوان‌ يك‌ دانش‌آموز و يك‌ برادر كوچك‌ از برادرانم‌ ميخواهم‌ كه‌ درس‌ بخوانند زيرا كه‌ چرخ‌ اين‌ انقلاب‌ در آينده‌ بدست‌ شماست‌. هم‌ اكنون‌ معلمان‌ نقش‌ رهبر را دارند و جامعه‌ را به‌ سوي‌ الله‌ روانه‌ مي‌سازند. (بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحيم‌) و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۱)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی : صدیقه صغیرزاده ،خواهر شهید موضوع : اولین و آخرین نامه مدتها بود که برادرم در جبهه بود. لشکرهای متفاوتی عوض کرده بود و آموزشهای متفاوتی دیده بود. نهایتا تخریب چی و بالاخره فرمانده گروه خودش در اطلاعات عملیات لشکر۵ نصر . از ابتدا که به  جبهه رفته بود  گفته بود من جای بخصوصی ندارم  ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۲)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: حسن ایرانی ،همرزم شهید ۲/۳ ۸۷   عنوان خاطره : «احترام به والدین» احمد آقا احترام خاصی برای والدین خود قائل بودند و همیشه تلاش می کرد که آسایش واقعی آنان را حفظ نماید.در یکی از دفعاتی  که ایشان از جبهه برگشته بود در ساعت اولیه بعد از نماز صبح به همراه اقای حسن قاینی ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۳)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «امانت» پسرم با شهید ایرانی خیلی صمیمی بودندو هنگام رفتن به جبهه می امدند خانه ما و بیشتر با هم بودند.سری اخری که شهید ایرانی در منزل ما بودند به این شهید بزرگوار گفتم  «محمد آقا من احمد را به شما می سپارم و او را از ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۴)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «خبر شهادت » پسرم احمد شهید شده بود ،شبی که محمد ایرانی شهید شده بود،من خواب دیدم که فرزندم احمد در خانه ما نشسته و لباس سیاه پوشیده و گریه می کند .علت گریه را که پرسیدم گفت:مگر شما نمی دانید که بهترین دوست من (منظور محمد ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۵)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید عنوان خاطره : «کار کردن عبادت است» پسرم با شهید نقوی بدون اینکه ما متوجه بشویم به کارگری می رفتند. صبح زود از خانه بیرون می رفتند گفتم ،شما کجا می روید؟ که هر روز اینقدر زود بیرون می روید ؟گفت :«لابد یک کاری داریم که می رویم بیرون» بعد ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۶)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: صدیقه صغیرزاده ،خواهر شهید   عنوان خاطره : «علم کاربردی» یک روز من متحیر به این طرف و ان طرف  می رفتم و دنبال چیزی می گشتم . شهید احمد به من گفت دنبال چی می گردی ؟ هنوز کوچک بود تقریبا کلاس اول یا دوم راهنمایی. به او گفتم یک رُلت می خواهم (وسیله ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۷)

  خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: صدیقه صغیرزاده ،خواهر شهید   عنوان خاطره : «عبادت شهید » شهید احمد از همان کودکی اهل مسجد  و  عبادت بود .در هیئت مذهبی شرکت می کرد. آنقدر کوچک بود  که زنجیر به دست گرفته بود که در اخر هیئت به زور زنجیرش رابالا و پایین می برد ولی آنچنان شوق داشت که قبل ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۸)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید پسرم خیلی دوست داشتتنی بود و هرجا که می رفتم دنبال من می آمد و تا سن ۸ سالگی دنبال من به روضه ها می امد .به او گفتم :آی بچه ننه برو خانه . دنبال من نیا. گفت من دوست دارم که دنبال شما بیایم و از اول روضه ...

ادامه مطلب »

خاطرات شهید احمد صغیرزاده(۹)

خاطرات شهید احمد صغیرزاده راوی: فاطمه آذرمهری ،مادر بزرگوار شهید هفت سال بیشتر نداشت که گفت می خواهم بروم هیئت زنجیر بزنم  و به من گفت که یک زنجیر برایم بخر.من هم زنجیری برایش تهیه کردم و گفتم :این زنجیر برایش بزرگ است ،گفتم پسرم تو اینقدر کوچک هستی  چه جوری می خواهی بروی وسط ان جمعیت زنجیر بزنی ؟ ...

ادامه مطلب »
bigtheme